نیلانه

کودکان ما
نیلانه
Instagram



مطالب این بلاگ حاصل تبادل افکار و جستجو و مطالعه جمعی از مادران بسیار مشتاق در تربیت فرزندانشان است که از طریق رسانه های جمعی با هم در ارتباط و تبادل نظر بوده اند .. در مواردی منبع مطالب نامشخص بوده که به دلیل همین مسئله می باشد .. در همینجا از نویسندگان و منابع مطالب پوزش می طلبیم ...

این شادمانی که اکنون دردست توست مدت زیادی نخواهد ماند.این دستان نرم کوچکی که در دست تو آشیانه دارددر حالی که در آفتاب قدم میزنی ،همیشه با تو نخواهد بود .
همینگونه این پاهای کوچکی که در کنارت می دود و با صدای مشتاقی که بدون وقفه و با هیجان هزاران سوال از تو می کند ،تا ابد نیستند .

بهار...... می آید !

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۷ ب.ظ

بهار... می‌آید!

اولین سالی که برگ‌ها ریخت، درخت‌ها را هرس کردند و از آن‌ها یک ستون لخت و بی شاخ و برگ ماند، دخترکم گریه کرد. گفت «ببین درخت‌هامون کچل شدن!» و غصه خورد که حیف درخت‌های به آن خوشگلی نبود که این طوری شدند؟ به نظر من، حیف، فقط اشک‌های نرگس بود که چیلیک چیلیک برای موضوعی معمولی پایین می‌ریخت! بهار که آمد، نرگس اصلا یادش نبود که چقدر برای برگ‌هایی که نبودند، غصه خورده.

هفته پیش رفتیم یک بسته لوبیای سحرآمیز خریدیم که روی جعبه‌اش نوشته بود وقتی بزرگ شوند، سلام می‌کنند! (هنوز به مرحله سلام و علیک نرسیده‌ایم! نمی‌دانم دقیقا منظورشان چیست!) نرگس خاک‌ها را ریخت، بذرها را پاشید و آب داد و گلدان را گذاشت جلوی تنها پنجره حاوی فوتون‌های نور آفتاب در خانه، که برویند. از آن روز صبح‌ها از زیر پتو مستقیم می‌رفت دم پنجره. دو سه روز اول فقط خاک بود. نرگس آن قدر به گلدان‌ها آب داده بود که می‌ترسیدم ماجرایش شبیه سبزه کلاه‌قرمزی شود و دست آخر خوراک لوبیا شود! اما یک روز یک نقطه کوچک سبز، توجهم را جلب کرد. نرگس را صدا کردم که بیاید و گلدان‌هایش را ببیند. صدایم همان قدر معمولی بود که مثلا وقتی بخواهم یک کفتر دم پنجره را به نرگس نشان بدهم. نرگس آمد و ناگهان... چشم‌هایش گشاد شد، دهانش باز ماند و با صدایی سرشار از شگفتی گفت «مامان! سبز شد! واقعا سبز شد!!» یک جوری می‌گفت که انگار با استفاده از سلول‌های بنیادی یک لوبیا سبز کرده!! در حالی که به نظر من سبز شدنش خیلی هم معمولی بود.

*

شگفتی‌هایمان را کجا جا گذاشتیم که طلبکار بهار شدیم؟ غصه لخت شدن درخت‌هایمان را کی فراموش کردیم که سبز شدن‌شان برایمان بی‌اهمیت شد؟ کی عادت کردیم به این که بعد از زمستان باید بهار بیاید ولاغیر؟ چشم‌هایت را ببند و مثل چهار سال و نیمه‌ها فکر کن. بگذار بهار با شگفتی در مقابلت سفره پهن کند. یک جوری که انگار اولین بار است که این جوانه‌های سبز را می‌بینی!

منبع : وبلاگ منصوره مصطفی زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی